یه ناشناس و دنیای گردش

اینجا بدون سانسور مینویسم :)

یه ناشناس و دنیای گردش

اینجا بدون سانسور مینویسم :)

۱ مطلب در آبان ۱۴۰۱ ثبت شده است

 

دیشب فری بهم گفت هنوز با استاد زبانمون در ارتباطه...

میگه درسش تموم نشده هنوز ولی چون کمه نمیاد.

بعد منم براش یه چندتا خاطره ازش گفتم و اونم پشماش ریخت.

یاد 3 سال پیش افتادم...

اگه من ادمی بودم که الان هستم

و این ادم 3 سال پیش با اون اتفاقا روبه رو میشد شاید یه سری اتفاقای دیگه میفتاد :)

امروز که یهویی این رو باز کردم و خوندمش

در تمام طول مدت خوندنش لبخند زدم :)

چه خاطره های معصومانه ای که من خیلی وقت بود دیگه بهشون فکر نمیکردم و شایدم یادم رفته بود!

 

الان حوا هست !

:))))

نمیدونم چرا همیشه رو یه چیزی گیر میدم که تو اون زمان  زندگیم نشدنی محسوب میشه :)

شاید عاشق نشدنم...

شاید میترسم که وارد این چیزا شم و فقط از دور و خیالاتشو دوست دارم...

ولی ایندفعه هیچ خیال پردازی نکردم

چون همیشه وقتی خیال پردازی میکنم اون هیچوقت نمیشه

شایدم اشتباه باشه اما تجربه اینطور نشون داده :)

 

***

 

من ادم 3 سال پیش نیستم !

امروز راجع به چیزایی در مورد دین و ... با فری حرف زدم که اگه 3 سال پیش یکی بهم میگفت تو یه روز

اینطوری راجع به فلانی و فلان چیز حرف میزنی و اینطوری میشه بلند میخندیدم!

ولی الان...!

من ترم آخرم!

خیلی تغییر کردم !

و چقدر بزرگتر شدم!

و چقدر نسبت به گذشته محافظه کارم شجاع تر شدم!

نمیتونم بگم کامل یا هرچی !

ولی خب عوض شدم !

و این جای تعجب زیاد داره :)

 

آبی آسمونی !

کجایی ببینی که ما الان خیلی شبیه همدیگه شدیم

ما الان خیلی امکانمون بیشتر شده

نه اینکه حتما

ولی از اون حالت نشدنی و ... به شدت کم شده

من به خاطر تو تغییر نکردم

من خودم و به خاطر خودم تغییر کردم

با عقل و منطق خودم و با کلی سختی

ولی الان که ما شاید شدنی تر باشیم تو نیستی :)

البته من دیگه نمیتونم بگم روت کراش دارم یا دوست دارم که فلان...

من خیلی وقتته که دیگه بهت فکر نمیکردم

ولی تو کراشی هستی که هیچوقت از زدنش پشیمون نیستم :))

و تنها حسرتی که میتونم داشته باشم اینه که کاش ادم الانی که هستم همون سه سال پیش بودم :)

اونطوری باهات لاقل دوست میموندم :)

 

 

راجع به لبای بالای حوا حرف میزنم و بچه ها بهش چیزی میگن که گفتنش اینجا جایز نیست :)

تو عمیق تر بودی آبی !

من با تو حرف زدم!

این از سر یه سری عقده

و همون فاز فیریک نشدن و ایناست

هر دفعه یه مشکلی هست

هر دفعه...

شاید به این معنیه که این تو تقدیر نیست یا ...

میزان عقده ای بودن و

حس جوونی نکردن من انقدر زیاده که دلم میخواد انقدر طرف کوچیک و جوون باشه که من باهاش جوونی کنم

خیلی مزخرفه که تو دهه 20 سالگی حس جوونی نکردن بکنم

ولی میکنم

و از الان میخوام این حس رو نابود کنم

چطوری؟

هرجووووری

فقط میدونم این دوره عقده ای بازی یه روزی تموم میشه ومن تا اون موقع باید یکم مراقب خودم باشم :)

 

 

 

پ.ن: آبی کاش یه بار دیگه میدیدمت !

حس میکنم خیلی قشنگه که یکی رو بشناسی و باهاش حرف بزنی و ازش خوشت بیاد و من اینو با تو تجربه کردم

درسته تو با من تجربه نکردی ولی خب...

همین دیگه کاش یه روز بیای دانشگاه لعنتی و من ببینمت

یعنی با دیدن من شوکه میشی؟

اصلا منو میشناسی؟

چه فکری راجع به من میکنی؟

چاق شدی؟

لاغر شدی؟

:)

چطور شدی؟

میشه بیای؟

 

مطمئنم که نمیای !

اگرم بیای فایده ای نداره

اگرم داشته باشه بازم نداره:)))

خلم خودتی !

هیچی فقط یادت افتادم و یهو اینجا رو دیدم و یهو گفتم برات یه چیزی بنویسم

 

شاید اینجا دوباره بیام و بنویسم

نه فقط راجع به تو !

 

اسم اینجا رو دوست دارم و عوض نمیکنم.

پس کاش یه بار بیای که ببینمت :!